گاه دختر خوبی میشود . . .
 
درباره وبلاگ


Welcome
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:
. . .




گاه دختر خوبی می شود برای شب هایی که بیداری بیشتر از تختخواب دو نفره میچسبد


برای او مینویسم ...........





بیزارم از تمام ضرابخانه هایی که نمی فهمند

چشم تو / غنی شده ی خورشید است

و آسمانی که ، قطع نامه هایش را از زبان تو صادر می کند

عینک نژاد پرستانه ات را بردار / دلم

برای چشم های سیاه پوستت تنگ است

وقتی که آفریقا هم ، شاخ در می آورد از دیدنت

و زمینش ، خشکش میزند از قدم های تو

آنقدر که رگش را / میزند و موسی

خیال می کند

نیل ،به خاطر خدا اعتصاب کرده...

این روز ها با چرچیل * به تفاهم رسیده ام

تمام سکوهای نفتی روی هم

اندازه ی دندان های تو / از گاز بهره نبرده اند

باید تمام قاصدک ها را به یک اندازه ببوسی ...

شاید شاخ آفریقا از گرسنگی بیرون بیاید

و بادبان ها به یک ارتفاع، از مو های تو سهم ببرند

زورم به موهایت که نرسید، جوانمردی کن و روسریت را بلند کن

می خواهم بختیاری شوم ، برنو را زمین بگذارم و هر تابستان

به آنسوی گلبوته های روسریت کوچ کنم ، که دلم خنک شود


.


.



.


باور کن من هنوز حرف دارم / اما جغرافیایم به پایان رسیده

این همه سفر، سوغات میخواهد

چشم های من که از/ آب گذشته است

این گریه هم برای تو

وقتی نگفته ، می دانی

باران همیشه از نیم رخ ِ تو به نصف النهار های من ، فرود آمد

و تنها من فهمیدم

خدا همان پیر مرد مستی است

که تو را بهانه میکند

تا دنیا را بُطر بُطر ، باران

میهمان کند





شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 2:5 قبل از ظهر ::  نويسنده : Pou Ya